4 ماه و 20 روز زندگی با تو...
4 ماه و 20 روز زندگی با تو... بهراد نازنینم امروز چهارماه و بیست روزه که زندگی با تو عزیز دل رو گذروندیم.... خاطرات این مدت رو مروری بکنیم :
پسر نازم الان که در حال تایپ این خاطرات هستم بغل من نشستی و یه کلیپ کودکانه با موسیقی باخ از سی دی های بیبی انیشتین رو گوشه مانیتور نگاه میکنی ... به نظرم علاقه زیادی به موزیک داری سی دی های بیبی انیشتین رو خیلی دوست داری، وقتی هم دایی سیاوش تمبک میزنه مات و مبهوت نگاهش میکنی، موزیک اسباب بازیها و روروئکتم حسابی سرگرمت میکنه .. .
از سه ماهگی شروع کردی به خوردن دستات... الان که دیگه مدام انگشتای شیرینتو می مکی... چند وقته که دستای کوچولوتو باز می کنی و اشیا رو تو دستت نگه میداری.. بهرادم انقدر شیطون و بازیگوشی که وقتی بیداری باید با اسباب بازیهات سرگرمت کنیم یا تو بغل تو خونه راهت ببریم و تو همه جا رو سرک بکشی.... وای عاشق اون نگاهاتم که با دهان باز و لپهای آویزون و چشمهای گرد شده از تعجب به یه چیز نگاه میکنی... یهتاب تو چارچوب در داری که با لالایی باباپیمان رو اون خوابت میبره بابا خوب بلده تورو بخوابونه و آرومت کنه هااااا...
نفسم صداهایی که از خودت در میاری دلنشین نرین صداییه که میشنوم... به قول بابات موتورسواری می کنی. کوچول من همین الان دست مامان رو کشیدی بالا که بذاری تو دهنت... اینم یکی از عادتاته که ما خیلی دوست داریم..
دنیای من لحظه لحظه زندگی باتو واسه ما سرشار از شیرینی و لذته... خواستم فقط گوشه ای از اونو موندگار کنم....
بهترین فرداها و نیک ترین سرنوشت ها رو برای تو عزیز دل و همه فرشته های کوچولو از خدا خواستارم...
مامان الی
